شنیدن. (غیاث). گوش افکندن. (آنندراج). تسمّع. (دهار). انظار. (منتهی الارب). حالت استماع به خود گرفتن. استماع. اصغاء. ارعاء. گوش فراداشتن. نیوشیدن. گوش داشتن: گشاده زبان مرد بسیارهوش بدو داد شاه جهاندار گوش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 99). بگفت این سخن مرد بسیارهوش سپهدار خیره بدو داد گوش. فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 123). تهمتن به گفتار او داد گوش پیاده بیامد برش با خروش. فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1716). سوی قصه گفتنش می داد گوش سوی نبض و جستنش می داشت هوش. مولوی. - دل و گوش دادن، با دقت توجه کردن به چیزی. گوش فرادادن با رغبت: یکی جام یاقوت پرمی به چنگ دل و گوش داده به آوای چنگ. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1067). - گوش دل دادن به کسی، سراپا گوش شدن. به یک باره گوش شدن. اورا گوش داشتن. با دقت به سخن وی گوش فرادادن. توجه کردن با دقت: یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی ده که سوز عشق سخنهای دلنواز آرد. سعدی. ، فاقد آلت شنوائی شدن. از دست دادن گوشهای خود. گذاردن که آلت شنوائی از دست رود. گذاردن که گوش جدا شود: گوش داده بود به طمع سرو داغ خورده بود به طمع کباب. قطران. (از امثال و حکم ج 3 ص 1333 ذیل گوش در سر سرو نهادن). ، و صاحب برهان گوش دادن به معنی ترک دادن و واگذاشتن هم آورده و در این تأمل است. (آنندراج). (در برهان دیده نشد) ، متوجه شدن و ملاحظه فرمودن. (آنندراج)
شنیدن. (غیاث). گوش افکندن. (آنندراج). تسمّع. (دهار). انظار. (منتهی الارب). حالت استماع به خود گرفتن. استماع. اصغاء. ارعاء. گوش فراداشتن. نیوشیدن. گوش داشتن: گشاده زبان مرد بسیارهوش بدو داد شاه جهاندار گوش. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 99). بگفت این سخن مرد بسیارهوش سپهدار خیره بدو داد گوش. فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 123). تهمتن به گفتار او داد گوش پیاده بیامد برش با خروش. فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1716). سوی قصه گفتنْش می داد گوش سوی نبض و جستنْش می داشت هوش. مولوی. - دل و گوش دادن، با دقت توجه کردن به چیزی. گوش فرادادن با رغبت: یکی جام یاقوت پُرمی به چنگ دل و گوش داده به آوای چنگ. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1067). - گوش دل دادن به کسی، سراپا گوش شدن. به یک باره گوش شدن. اورا گوش داشتن. با دقت به سخن وی گوش فرادادن. توجه کردن با دقت: یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی ده که سوز عشق سخنهای دلنواز آرد. سعدی. ، فاقد آلت شنوائی شدن. از دست دادن گوشهای خود. گذاردن که آلت شنوائی از دست رود. گذاردن که گوش جدا شود: گوش داده بُوَد به طمع سرو داغ خورده بُوَد به طمع کباب. قطران. (از امثال و حکم ج 3 ص 1333 ذیل گوش در سر سرو نهادن). ، و صاحب برهان گوش دادن به معنی ترک دادن و واگذاشتن هم آورده و در این تأمل است. (آنندراج). (در برهان دیده نشد) ، متوجه شدن و ملاحظه فرمودن. (آنندراج)
به هم اتصال دادن دو تکه فلز یا پلاستیک و امثال آن که از هم جدا نشود، جوشکاری، جوشاندن کنایه از پیوند دادن، کنایه از به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز مثلاً معامله را جوش داد
به هم اتصال دادن دو تکه فلز یا پلاستیک و امثال آن که از هم جدا نشود، جوشکاری، جوشاندن کنایه از پیوند دادن، کنایه از به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز مثلاً معامله را جوش داد
یاری کردن. مدد کردن. (ناظم الاطباء). کنایه است از امداد و معونت کردن و این ترجمه هندی است چه در هندوستان رسم است که مردم جنازه میت را بر دوش خود بگیرند و این را درعرف ایشان دوش دادن گویند و ظاهراً به همین منظور دو بیت زیر آمده. (آنندراج) : وضع تمکین خرد محرم این راز نبود لغزش پا مددی کرد که دوشم دادند. ناصرعلی (از آنندراج). غافل مشو ز لغزش پااوفتادگان در زیر بار هر دوجهان دوش داده اند. عبدالرزاق فیاض (از آنندراج)
یاری کردن. مدد کردن. (ناظم الاطباء). کنایه است از امداد و معونت کردن و این ترجمه هندی است چه در هندوستان رسم است که مردم جنازه میت را بر دوش خود بگیرند و این را درعرف ایشان دوش دادن گویند و ظاهراً به همین منظور دو بیت زیر آمده. (آنندراج) : وضع تمکین خرد محرم این راز نبود لغزش پا مددی کرد که دوشم دادند. ناصرعلی (از آنندراج). غافل مشو ز لغزش پااوفتادگان در زیر بار هر دوجهان دوش داده اند. عبدالرزاق فیاض (از آنندراج)